جدول جو
جدول جو

معنی پیش نویس - جستجوی لغت در جدول جو

پیش نویس
نامه ای که بنویسند و پس از حک و اصلاح پاک نویس کنند، مینوت
تصویری از پیش نویس
تصویر پیش نویس
فرهنگ فارسی عمید
پیش نویس(نِ)
مقابل پاک نویس. مینوت. مسوده. سواد. مقابل بیاض، (اصطلاح اداری) قطعه کاغذی خاص نوشتن مسوده
لغت نامه دهخدا
پیش نویس
مینوت، مسوده
تصویری از پیش نویس
تصویر پیش نویس
فرهنگ لغت هوشیار
پیش نویس((نِ))
نوشته ای که هنوز پاک نویس نشده و پس از حک و اصلاح، پاک نویس می شود
تصویری از پیش نویس
تصویر پیش نویس
فرهنگ فارسی معین
پیش نویس
چرک نویس، سواد، مسوده
متضاد: بیاض، پاکنویس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
پیش رو، جلو رو، برابر، رو به رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش نشین
تصویر پیش نشین
آنکه پیش کسی بنشیند، کسی که نزدیک چیزی یا جایی بنشیند، پازاچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک نویس
تصویر پاک نویس
نامه و مطلبی که از روی پیش نویش به صورت پاکیزه و خوانا نوشته شود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ذَ)
شغلی بوده است در دورۀ صفویه که حساب پیش کشهای نوروزی وغیره را داشته است. (رجوع به فهرست تذکرهالملوک چ تهران به اهتمام دبیرسیاقی شود). آنکه شمار پیشکشهای نوروزی و جز آن را در دربار سلاطین صفوی نگاهداشتی
لغت نامه دهخدا
(بَ فُ زَ دَ / دِ)
نویسندۀ عیب:
جورپذیران عنایت گذار
عیب نویسان شکایت شمار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
مقابل سپس رویه: قبیل، آنچه پیش رویه فرودآرد ریسنده از ریسمان، و دبیر، آنچه سپس رویه آرد وقت رشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَدد)
که پیش نشیند، آنکه در صدر جلوس کند:
پیشگاه ستم عالم را
داور پیش نشین بایستی.
خاقانی.
، آنکه در برابر و نزدیک جا گیرد، و در پیش کسی یا چیزی نشیند:
پروانه که نور شمع افروخت
چون پیش نشین شمع شد سوخت.
نظامی.
، (در زایمان) دایه. پازاج. (جهانگیری). ماما. قابله. مام ناف. ماماچه که هنگام زادن زنان حامله را در پیش نشیند و اعانت کند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کسی که خط نیک از روی تعلیم نویسد. (ناظم الاطباء). خطاط. مشاق. (یادداشت مؤلف). که زیبا و خوب نویسد. که در نوشتن خط قواعد خطاطی را نیک بکار برد:
آن پنجۀ کمانکش و انگشت خوش نویس
هر بندی اوفتاد بجایی و مفصلی.
سعدی.
چون عطاردخوش نویس و اعیان محاسبان ضابط چون ادریس. (از ترجمه محاسن اصفهان)
لغت نامه دهخدا
بدان مرد داننده اندرز کرد همی خواسته پیش او ارز کرد. (فردوسی) -7 برابر مقابل در مقام مقایسه: در همه گیتی نگاه کردم و باز آمدم صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او. (سعدی) -8 ساحل کنار کرانه: بیامد تهمتن بتوران زمین خرامید تا پیش در پای چین. (فردوسی) -9 از پیش از مقابل: امیر طاهر سپاه پدر را هزیمت داد ترسناک پیش امیر خلف آمدند شکسته و خسته و بعضی کشته و امیر خلف دانست که محنت رسیده است که پیش فرزند همی باید گریخت، یکی از سه حرکت حروف ضمه ضم مقابل زیر (کسره) زبر (فتحه)، نام هریک از چهار دندان جلو دهان که دو بر بالا و دو بزیر دست ثنیه (جمع: ثنایا)، مقدم ارجح برتر: ای نهان گشته در بزرگی خویش وز بزرگان بکبریا در پیش. (انوری) -13 آنکه در بازی حق تقدم دارد. -14 مقدمه دیباچه: پیش را دانستی. یا از پیش. در قدیم در سابق: بگردوی من نامه ای کرده ام هم از پیش تیمار او خورده ام. (فردوسی) یا از پیش. از جانب از طرف: و حکم شد که مولانا صاعد باز گردد و برعایا رساند که هر ظلم و زیادتی که مولانا قطب الدین بارتکاب آن جسارت نموده از پیش او بوده نه بر حسب فرموده حضرت صاحب قرانی، قبل از پیش از: احمد ایشانرا آورد و آنچه از پیش مرگ خوارزمشاه ساخته بود. . باوگفت... . یا از پیش خود. پی اشاره غیربخودی خود: از چه خاکی ای دل ویران، که از روز ازل هیچکس از پیش خود نگرفت تعمیر ترا. (قدسی آنند. لغ) یا به پیش، فرمانی دسته سربازان را برای حرکت بطرف مقابل. یا پیش از. قبل از سابق بر: و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست. یا پس و پیش (از لحاظ مکان) مقدم و موخرجلو و عقب روبرو و پشت سر: گشاده نباید که دارید راه دو رویه پس و پیش آن رزمگاه. (فردوسی)، (از لحاظ زمان) موخر و مقدم سابق و لاحق: همه را زاد بیک دفعه نه پیشی نه پسی. یا پیش از این. قبلا سابقا: پیش از این اهالی بغداد بواسطه مخالفتی که با عسا کرما بنیان نهادند... خود را و مملکت را بر باد دادند... . یا پیش از ظهر. قبل از ظهر مقابل بعد از ظهر پسین. یا در پیش. قبل از پیش از: زنان دشمنان در پیش ضربت بیاموزند الحانهای شیون. چنانچون کودکان از پیش الحمد بیاموزند ابجد را و کلمن. (منوچهر)، درنزد بمذاق بسلیقهء: گفت: جوع از صبر چون دو تا شود نان جو در پیش من حلوا شود. (مثنوی) ترکیبات فعلی. یا از پیش بردن چیزی را. کامیاب شدن در آن غالب آمدن: هر آنک استعانت بدرویش برد اگر بر فریدون زد از پیش برد. (سعدی) یا از پیش برداشتن، از بن برکندن، کاری را کاملا انجام دادن، یا از پیش پای کسی بر خاستن 0 بتعظیم او بر خاستن: ما خویش را سبک پی دنیا نکرده ایم از پیش پای باد نخیزد غبار ما. (تاثیر آنند. لغ) یا از پیش چیزی رفتن، آنرا ترک گفتن از آن شانه خالی کردن: من هوا دار قدیمم بدهم جان عزیز نوارادت نه که از پیش غرامت بروم. (سعدی) یا از پیش رفتن، میسر بودن کفایت شدن روا گشتن: ترا که هر چه مرا دست میرود از پیش ز بیمرادی امثال ما چه غم داردک (سعدی) یا از پیش رفتن حرف (سخن)، موثر افتادن سخن نتیجه دادن آن: ره بی دلیل گم نکند کاروان عقل در وادیی که حرف من از پیش میرود. (تاثیر. آنند. لغ) یا از پیش کسی بودن، از آن بودن برای او بودن: اگر باز بینم ترا شادمان پر از درد گردد دل بد گمان. از آن پس جز از پیش یزدان پاک نباشم کز اویست امید و باک. (فردوسی) یا از پیش کسی نرفتن یا از پیش نرفتن کاری کسی را. قادر نبودن (یا نشدن) وی بر آن: چون خدا میخواست از من صدق زفت خواستش چه سود چون پیشش نرفت. (مثنوی) یا پیش از کسی یا چیزی بودن یا از کسی پیش بودن، بر او مقدم بودن بر او برتری داشتن، یا پیش خودمان بماند. این سر را نگهدار. بکسی مگو، نشنیده بگیرخ یا در پیش داشتن کاری را. به آن مواجه بودن موظف بودن بانجام دادن آن: مهمی که در پیش دارم بر آر و گرنه بخواهم ز پروردگار. (سعدی) یا در پیش شدن، تقدم. یا در پیش کردن، تقدیم تقدمه. یا در پیش گرفتن چیزی را. بدان پرداختن، اجرای آنرا وجهه همت خود ساختن: من ازین باز نیایم که گرفتم در پیش اگر میرود از پیش و گر می نرود. (سعدی) یا در پیش نهادن، عرضه کردن: آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند. (سعدی) برابر مقابل جلو روبرو در حضور بنزد قدام امام مقابل پشت سر عقب: و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد و از پیش روی دو نردبان برآن ساختست که سواران بر آن روند
فرهنگ لغت هوشیار
جلو و عقب پیش رو و پشت سر قدام و خلف: چو شورش در آب آمدی پیش و پس نخوردندی آن آب را هیچکس. (نظامی)، مقدم و موخر (صف و غیره) : پیش و پسی ست صف کبریا پس شعرا آمد و پیش انبیا. (مخزن الاسرار چا. 42: 2) یا پیش و پس کاری را نگریستن، در آن خوب تامل کردن سخت دقت کردن در آن: و ما چون کارها را نیکوتر باز جستیمو پیش و پس آنرا بنگریستیم و این مرد را دانسته بودیم وآزموده صواب آن نمود
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در صدر جلوس کند: پیشگاه ستم عالم را داور پیش نشین بایستی. (خاقانی)، آنکه در پیش کسی یا چیزی نشیند آنکه در برابر و نزدیک جا گیرد: پروانه که نور شمع افروخت چون پیش نشین شمع شدن سوخت. (نظامی)، زنی که هنگام زادن زن حامله در پیش وی نشیند و او را یاری کند قابله ماما مام ناف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت نویس
تصویر پشت نویس
ظهر نویس، سندی که در پشت آن نوشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه حساب پیشکش های نوروزی و غیره را نگاه میداشته (صفویان) : میرزا محمد پیشکش قوم میرزا بابای پیشکش نویسی معزز و معتبر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش نشین
تصویر پیش نشین
((نِ))
کسی که در بالای مجلس نشیند
فرهنگ فارسی معین
پاک نویس نوشتهای در خواب، نشان دهنده ی آن است که از انجام کارهایتان نتیجه ی مطلوبی به دست نمی آورید. اگر دختری در خواب مشغول پاک نویس نامهای باشد، یعنی بر سر موضوعی با نامزدش دچار اختلاف میشود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
Forwardness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
audace
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
audacia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
अग्रिमता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
keberanian
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
ความกล้า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
vooruitgang
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
śmiałość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
audacia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
ousadia
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
前进
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
рішучість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
Vorwärtsdrang
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
напористость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
חוצפה
دیکشنری فارسی به عبری